- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به شهریار بگوئید حال این درویش به شهریار برید آگهی از این دل ریش
2 مدد کنید که دورست آب و ما تشنه حرامی از عقب و روز گرم و ره در پیش
3 توانگران چو علم برکنار دجله زنند مگر دریغ ندارند آبی از درویش
4 اگر تو زهر دهی همچو شهد نوش کنم به حکم آنکه ز دست تو نوش باشد نیش
5 به نوک ناوک چشم تو هر که قربان شد ازو چه چشم توان داشتن رعایت کیش
6 از آستان تو دوری نکردم اندیشه چرا که گوش نکردم بعقل دور اندیش
7 اگر گرفت دلم ترک خویش و بیگانه غریب نیست که بیگانه گشته است از خویش
8 به عشوه آهوی روباه باز صیادت چنان برد دل مردم که گرگ گرسنه میش
9 بیا و پرده برافکن که هست خواجو را شکیب کم ز کم و اشتیاق بیش از بیش