- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بگو به شرم، ز چشمم ترا نگاه ندارد که پشت آینه سان، دیده ام نگاه ندارد
2 ز جاه و دولت دنیا، همین خوشست که هرکس بلای جاه کشیده است حب جاه ندارد
3 نشد ز کوی تو محروم هیچ کس که ز وسعت طریق عشق تو بیرون شدن ز راه ندارد
4 اگر چه نیست زغم، در دیار فقر نشانی ز یمن عشق تو دارم غمی که شاه ندارد
5 حباب سان، ز شکست بنای جسم چه لرزی؟ شکستنی که ترا بحر سازد، آه ندارد
6 مبین و مشنو، اگر میکنی دل طلب بیغم که غیر دیده و گوش، این حصار راه ندارد
7 از آن ز یاری افتادگان غمزده واعظ شده است دست تو کوته که دستگاه ندارد