بگو به شرم، ز چشمم ترا نگاه از واعظ قزوینی غزل 250

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

بگو به شرم، ز چشمم ترا نگاه ندارد

1 بگو به شرم، ز چشمم ترا نگاه ندارد که پشت آینه سان، دیده ام نگاه ندارد

2 ز جاه و دولت دنیا، همین خوشست که هرکس بلای جاه کشیده است حب جاه ندارد

3 نشد ز کوی تو محروم هیچ کس که ز وسعت طریق عشق تو بیرون شدن ز راه ندارد

4 اگر چه نیست زغم، در دیار فقر نشانی ز یمن عشق تو دارم غمی که شاه ندارد

5 حباب سان، ز شکست بنای جسم چه لرزی؟ شکستنی که ترا بحر سازد، آه ندارد

6 مبین و مشنو، اگر میکنی دل طلب بیغم که غیر دیده و گوش، این حصار راه ندارد

7 از آن ز یاری افتادگان غمزده واعظ شده است دست تو کوته که دستگاه ندارد

عکس نوشته
کامنت
comment