-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اشکِ چشم من که جان نقد روان میخواندش دیده جرمی دید از آن رو از نظر میراندش
2 سرو لاف سرفرازی میزند قدّت کجاست تا روان برخیزد از جا و ز پا بنشاندش
3 مشگ اگر گوید که با زلف تو میمانم خطاست چون خطایی گوید از زلفت عجب گر ماندش
4 باز بیجرم از من مسکین رقیب فتنهجوی رنجشی دارد ندانم تا چه میرنجاندش
5 ای ملامتگوی آخر با خیالی هر نفس وصف آن بدخو چه میگویی نکو میداندش