- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 طره مشکین نباشد بر رخ جانان غریب زانک نبود سنبل سیراب در بستان غریب
2 ای که گفتی گرد لعلش خط مشگین از چه روست خضر نبود برکنار چشمهٔ حیوان غریب
3 گر بنالم در هوای طلعتش عیبم مکن در بهاران نبود از مرغ چمن افغان غریب
4 سنبلش بیوجه نبود گر بود شوریده حال زانک افتادست چون هند و بترکستان غریب
5 ور دلم در چین زلفش بس غریب افتاده است در دلم نبود غمش چون گنج در ویران غریب
6 برغریبان رحمت آور چون غریبی در جهان زانک نبود از خداوند کرم احسان غریب
7 چشم مستت گر بریزد خون هر بیچارهئی چاره نبود زانک نبود فتنه از مستان غریب
8 گر به شمشیرم کشی حکمت روان باشد ولیک بر گدا گر رحمت آرد نبود از سلطان غریب
9 در رهت خواجو بتلخی جان شیرین داد و رفت هر گز آمد در دلت کایا کجا رفت آن غریب