1 اهلی بسخن کشت تو خرمن نشود خاموش که کارها بگفتن نشود
2 شمعی که تو از رشته جان ساخته یی بی برق قبول دوست و دشمن نشود
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خونم به جور تیغ تو در گردن خودست هر کس با تو دوست بود دشمن خودست
2 مستانه سرو ناز تو ره میرود مگر سرمست جلوه ای خرامیدن خودست
1 سرو من تا چو مه از خانه زین گشت بلند آفتابی دگر از روی زمین گشت بلند
2 برحذر باش دلازان بت خونخواره که باز رنگش افروخت می و چین جبین گشت بلند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به