دل ببری، تن بزنی، اینت از اثیر اخسیکتی غزل 159

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

دل ببری، تن بزنی، اینت بلائی که توئی

1 دل ببری، تن بزنی، اینت بلائی که توئی شوخ رگی، سخت دلی سست وفائی که توئی

2 چرخ بدان بوالعجبی دهر بدین حیله گری بوی نبردند چنین، رنگ نمائی که توئی

3 برد بغارت غم تو، جان و تن و دین و دلم چشم بدان دور، زهی جمله ربائی که توئی

4 خود دهدت دل کله ئی، نقش چو من یکدله ئی اینت دوروئی، دوزبانی، دو هوائی که توئی

5 یک ره این صحبت ما، با تو بپایان نرسد راستی از دیک فلک، چرب ربائی که توئی

6 بوسه بها جان طلبی این ببری آن ندهی شرم ز روی تو، زهی نیک ادائی که توئی

7 بخت بخواهم که کند، راه بگوئی که منم داد نیارد که نهد، کام بجائی که توئی

8 دستخوش حکم توام، سست حریفی که منم بررصد همچومنی، سخت دغائی که توئی

9 آتش بیدادی تو، گرد بر آورد ز من داد، کی آید زچنان، آب و هوائی که توئی

10 جمله مرغان جهان، صید اثیرند ولی یارب زنهار، ز تو سخت بلائی که توئی

عکس نوشته
کامنت
comment