1 ای دم به دم مصور جان از درون تن نزدیکتر ز فکرت این نکتهها به من
2 ز آینده و گذشته چرا یاد میکنم که لذت زمانی و هم قبله زمن
3 جان حقایقی و خیالات دلربا و آن نقشهای مه که نگنجد در این دهن
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 عطارد مشتری باید متاع آسمانی را مهی مریخ چشم ارزد چراغ آن جهانی را
2 چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
1 بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما زیرا نمیدانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
2 از حملههای جند او وز زخمهای تند او سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
1 ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا ببین این بحر و کشتیها که بر هم میزنند این جا
2 ببین عذرا و وامق را در آن آتش خلایق را ببین معشوق و عاشق را ببین آن شاه و آن طغرا
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به