1 صایم بود آنکه خاطری شاد کند نی آنکه ز روزه صرفه زاد کند
2 نان ده که از آن فریضه شد روزه بخاق تا سیر هم از گرسنگان یاد کند
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
1 منم که حاصل من غیر نامرادی نیست درخت بخت مرا برگ عیش و شادی نیست
2 ز فسحت دو جهان خاطرم به تنگ آمد فراغت دل مجنون بهیچ وادی نیست