- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سوزی است مرا در دل دانی که چسان سوزی سوزی که وجود من برباد دهد روزی
2 در هم زده کار من، چون خط معمائی سر گم شده حال من، چون نکته مرموزی
3 چون شاخ پر از آتش، می نالم و میسوزم دیده قدح اشکی، دل مجمر پر سوزی
4 گویند که با آن دل، شاد است فلان نی نی چون شاد توان بودن در دست غم اندوزی
5 خوش خوش ندب عمرم، شد باخته با او خصلی ننهاد ستم، روزی ز دل افروزی
6 دریای غمش گشتم، تا کس نخرید از من با ننگ چنان قربان، ده عید به نوروزی
7 پیران خرد بر وی، سی سال سبق خوانده در مکتب عشق اکنون، طفلی است نوآموزی
8 زان دوست عجب دارم، کاو گفت اثیرا دل ای مرد کدامین دل، خصمی است جفاتوزی