ای آفتاب رویت در اوج از خواجوی کرمانی غزل 863

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ای آفتاب رویت در اوج دلفروزی

1 ای آفتاب رویت در اوج دلفروزی وی تیر چشم مستت در عین دیده دوزی

2 در چنگ آرزویت سوزم چو عود و سازم چون چنگم ار بسازی چون عودم ار بسوزی

3 رفتیم و روز وصلت روزی نبود ما را یا رب شب جدائی کس را مباد روزی

4 ای شمع جمع مستان بخرام در شبستان تا بزم می‌پرستان از چهره بر فروزی

5 گفتی شبی که وصلم هم روزی تو باشد ای روز وصل جانان آخر کدام روزی

6 در نیم شب برآید صبح جهان فروم گر نیم شب در آید خورشید نیم روزی

7 گل گر چه از لطافت بستان فروز باشد نبود چو آن سمنبر در بوستان فروزی

8 خواجو بچشم معنی کی نقش یار بینی تا چشم نقش بین را ز اغیار بر ندوزی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر