1 آفتابی تافته بر آینه می نماید روی او هر آینه
2 روشنست آئینهٔ گیتی نما حسن او پیدا شده در آینه
3 عشق در دورست از آن دوران او دائماً باشد مدور آینه
4 آینه چون می نماید حسن او مظهر ما او و مظهر آینه
5 دلبر سید بود آئینه ای خود که دیده عین دلبر آینه
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مرا گفت یاری که ای یار ما اگر یار مائی بکش بار ما
2 برو مایه و سود دکان بمان گرت هست سودای بازار ما
1 یار من بی یار کی ماند مرا خسته و بیمار کی ماند مرا
2 گر چه بیمارم ولی دارم امید کو چنین بیمار کی ماند مرا
1 از نور روی اوست که عالم منور است حسنی چنین لطیف چه حاجت به زیور است
2 سلطان چار بالش و شش طاق و نه رواق بر درگه رفیع جلالش چو چاکر است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به