1 صوفی صافی است در عین صفا می نماید نور او او را به ما
2 ذره ای از آفتاب نور او نیست خالی در همه ارض و سما
3 نقطه نقطه دایره پیموده است جمع کرده ابتدا و انتها
4 سید مست است و جام می به دست گر تو رندی باده می نوشی بیا
1 همه عالم تو را و او ما را طلب او کن و بجو ما را
2 سر زلفش به دست ما افتاد می نمایند مو به مو ما را
1 عاشقی دریادلی از ما طلب آن چنان گوهر در این دریا طلب
2 نقد گنج کنت کنزا را بجو از همه اسما مسمی را طلب
1 این حضور عاشقان است الصلا صحبت صاحبدلان است الصلا
2 یار با ما در سماع معنوی است گر نظر داری عیان است الصلا