-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنین باشد چنین گوید منادی که بیرنجی نبینی هیچ شادی
2 چه مایه رنجها دیدی تو هر روز تأمل کن از آن روزی که زادی
3 چه خون از چشم و دلها برگشادهست که تا تو چشم در عالم گشادی
4 خداوندا اگر آهن بدیدی ز اول آن کشاکش کش تو دادی
5 ز بیم و ترس آهن آب گشتی گدازیدی نپذرفتی جمادی
6 ولیک آن را نهان کردی ز آهن به هر روز اندک اندک مینهادی
7 چو آهن گشت آیینه به آخر بگفتا شکر ای سلطان هادی