- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی ز رای تو روشن جهان تیغ و قلم فلک بدست تو داده عنان تیغ و قلم
2 قوام دین سر احرار و اختیار ملوک که نیست جز تو کسی قهرمان تیغ و قلم
3 توئی که هستی از گوهر سخا و کرم توئی که هستی از خاندان تیغ و قلم
4 توئی که ترا گاه دانش و مردی بیان فضل و فصاحت بنان تیغ و قلم
5 نفاذ امر تو وسطوت اشارت تست مضا و هیبت و حکم روان تیغ و قلم
6 همی فرازد از تو سپهر فضل و هنر همی فروزد از تو جهان تیغ و قلم
7 خطا نیفتد بر تیغ و بر قلم پس ازین که پاس حکم تو شد پاسبان تیغ و قلم
8 ازان هنر که عیان گشت نزد عقل از تو نبود صد یک ازان در گمان تیغ و قلم
9 شدست ویران از تو نهاد بخل و ستم شدست پیدا از تو نهان تیغ و قلم
10 خجل شوند همی از زبان دربارت زبان پر گوهر و در فشان تیغ و قلم
11 صریر کلک تو و عکس خنجر تو همی چو رعد و برق جهد زاسمان تیغ و قلم
12 ببحر ماند دستت ازان همی خیزد همیشه زو گهر و خیزران تیغ و قلم
13 شدست کند ز جود تو حرص آز و نیاز شدست تیز بمدحت زبان تیغ و قلم
14 رواست گر بمدیح تو تر کنند زبان که پر ز گوهر کردی دهان تیغ و قلم
15 ز آب لفظ تو و آبروی دشمن تست اگر ز آب بود زنده جان تیغ و قلم
16 بجز دل تو نباشد جهان عدل و سخا بجز کف تو نزیبد مکان تیغ و قلم
17 کنون که تیغ و قلم در ضمان دست توأند شدند دولت و دین در ضمان تیغ و قلم
18 عدو و ناصح تو کرده عقد گردن و گوش زدر و لعل که خیزد ز کان تیغ و قلم
19 بلفظ عذب تو و خون دشمنت گوئی که رفت بیع و شری درمیان تیغ وقلم
20 زلفظ گوهر کرد آنزخونسرشت این مشک که هست مشک و گهر کاروان تیغ و قلم
21 شدند تیغ و قلم جان ستان و روزی بخش ز دست و بازوی تست این توان تیغ و قلم
22 بروز کینه چو گیری بدست قبضه تیغ بر افکند عدویت طیلسان تیغ و قلم
23 نهد بنزد تو تیغ و قلم عطارد و شمس زشرم چون تو کنی امتحان تیغ و قلم
24 کف تو هست سپهر سخا و عالم را نمود شام و شفق از زبان تیغ و قلم
25 جهان شداست چو روی گل و دل لاله که بشکفید ز تو بوستان تیغ و قلم
26 بیان تیغ و قلم شد کف و زبان تو زانک فصاحتست و شجاعت بیان تیغ و قلم
27 سباع و انس گه رزق میهمان توأند تو روزی همه میده ز خوان تیغ و قلم
28 نیام و ملقمه زان بیشتر سیه پوشند که پوست دشمن تست آشیان تیغ و قلم
29 فلک چو دست تو هرگز کجا بود ور چه دهد شهاب و مجره نشان تیغ و قلم
30 جهان بخندداز خرمی چو صبح و چو گل چو اشگبار شود دیدگان تیغ و قلم
31 ز تف خشم تو نز بوی مشک و کافورست که خشک مغز شدند استخوان تیغ
32 بروز کار تو اندر ز مردی و دانش پر از عجایب شد داستان تیغ و قلم
33 چو دید چرخ ز کار تو و شجاعت تو چه گفت؟گفت زهی پهلوان تیغ و قلم
34 بناز از قلم خویش و تیغ گوهر بار که می بنازد از تو روان تیغ و قلم
35 همیشه تازبردست آسمان وش تو همی کنند قران اختران تیغ و قلم
36 همه سعادت تأثیرشان نثار تو باد که جز بسعد نباشد قران تیغ و قلم
37 کسیکه باشد با تو دورویه و دو زبان بدین دو بادا همداستان تیغ و قلم
38 بریده باد بتیغ و سرشته باد بخون سرو زبان عدویت بسان تیغ و قلم
39 بعقل گفتم کز مدح های خواجه ما کدام لایق تر گفت آن تیغ و قلم