-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی روی دل افروزت چراغ و چشم هر دیده مرا صد چشمه در چشم و ترا صد دیده در دیده
2 نکرده در جهان کامی به جز وصلت تمنا دل ندیده بر فلک روزی چو رخسارت قمر دیده
3 من از آن گوی سیمینت چو چوگان گشته سرگشته وزان چوگان مشکینت بسر چون گوی گردیده
4 کنار از من چه میجوئی بیا بنگر که بی رویت کنارم میکند هر شب پر از خون جگر دیده
5 از آن مثل تو در عالم نیامد در نظر ما را که بی روی تو بر عالم نیاندازد نظر دیده
6 ببوی آنکه هم روزی برآید اختر بختم ز مهرم اختر افشاند همه شب تا سحر دیده
7 برون از اشک رخسارم نباشد وجه سیم و زر ولی هرگز کجا باشد ترا بر سیم و زر دیده
8 گناه ار دیده کرد اول چرا تهمت نهم بر دل ور از دل در وجود آمد چه تاوانست بر دیده
9 ز دست چشم خون افشان ز سر بگذشت سیلابم ببین آخر که خواجو را چه میآرد بسر دیده