-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنابی مرا دریاب و آب چشم خون افشان که دریابی
2 تو گوئی لعبت چشمم برون خواهد شد از خانه که بر نیل و نمک پوشد قبای موج سیمابی
3 اگر عناب دفع خون کند از روی خاصیت کنارم از چه رو گردد ز خون دیده عنابی
4 ز شوق سیب سیمینت سرشکم بر رخ چون زر بدان ماند که در آبان نشیند ژاله برآبی
5 چرا هرلحظه چون طاوس در بوم دگر گردی چرا هر روز چون خورشید بر بامی دگر تابی
6 ترا ای نرگس دلبر چو عین فتنه میبینم چگونه فتنه بیدارست و چون بختم تو در خوابی
7 تو نیز ای ابر آب خویشتن ریزی اگر هر دم دم از گوهر زنی با چشم دربارم ز بی آبی
8 برو خواجو که تا هستی نباشی خالی از مستی اگر پیوسته چون چشم بتان در طاق محرابی
9 بگردان جام و در چرخ آر سر مستان مهوش را که جز بر خون هشیاران نگردد چرخ دولابی