زهی اشکم ز شوق لعل میگون از خواجوی کرمانی غزل 831

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنابی

1 زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنابی مرا دریاب و آب چشم خون افشان که دریابی

2 تو گوئی لعبت چشمم برون خواهد شد از خانه که بر نیل و نمک پوشد قبای موج سیمابی

3 اگر عناب دفع خون کند از روی خاصیت کنارم از چه رو گردد ز خون دیده عنابی

4 ز شوق سیب سیمینت سرشکم بر رخ چون زر بدان ماند که در آبان نشیند ژاله برآبی

5 چرا هرلحظه چون طاوس در بوم دگر گردی چرا هر روز چون خورشید بر بامی دگر تابی

6 ترا ای نرگس دلبر چو عین فتنه می‌بینم چگونه فتنه بیدارست و چون بختم تو در خوابی

7 تو نیز ای ابر آب خویشتن ریزی اگر هر دم دم از گوهر زنی با چشم دربارم ز بی آبی

8 برو خواجو که تا هستی نباشی خالی از مستی اگر پیوسته چون چشم بتان در طاق محرابی

9 بگردان جام و در چرخ آر سر مستان مهوش را که جز بر خون هشیاران نگردد چرخ دولابی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر