-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار گل روی تو برده آب گلنار
2 از آن پوشم رخ از زلفت که گویند نمیباید نمودن زر به طرار
3 بود بی لعل همچون ناردانت دلم پر نار و اشکم دانهٔ نار
4 اگر ناوک نمیاندازد از چیست کمان پیوسته بر بالین بیمار
5 چو عین فتنه شد چشم تو چونست که دائم خفته است و فتنه بیدار
6 دو چشم سیل بار و روی زردم شد این رود آور و آن زعفران زار
7 مرا بت قبله است و دیر مسجد مرا می زمزمست و کعبه خمار
8 دل پر درد را دردست درمان تن بیمار را رنجست تیمار
9 چو انفاس عبیر افشان خواجو ندارد نافهئی در طبله عطار