از بس که چو شمع از غم تو از عطار نیشابوری غزل 540

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم

1 از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم گویم نچنانم که دگربار بسوزم

2 بیم است که از آه دل سوخته هر شب نه پردهٔ افلاک به یکبار بسوزم

3 زان با من دلسوخته اندک به نسازی تا من ز غم عشق تو بسیار بسوزم

4 دانی که ز تر دامنی و خامی خود من چندان که بسوزم نه به هنجار بسوزم

5 ترسم که اگر سوخته خواهند من خام در آتش عشق افتم و دشوار بسوزم

6 تا چند تنم پردهٔ پندار به خود بر وقت است که این پردهٔ پندار بسوزم

7 ای ساقی جان جام می آور تو به پیشم تا خرقه براندزم و زنار بسوزم

8 آن به که به یک آتش دل وقت سحرگاه هرجا که حجابی است به یکبار بسوزم

9 بوی جگر سوخته خواهی ز دم من در سوختگی تا که چو عطار بسوزم

عکس نوشته
کامنت
comment