-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از بس که ریخت چشمم بهر تو خون تیره کم ماند بهر گریه در چشم من ذخیره
2 چشم مقامر تو از بس دغا که دارد مالیده صبر ما را همچون سفوف زیره
3 ای من غلام آن لب کان را اگر چه بیند پر گمشده فرشته همچون مگس به شیره
4 آباد بر تو، جانا، کز کشتن عزیزان وه کو خراب کرده آباد صد خضیره
5 از آفتاب دیدن گر چشم خیره گردد شد آفتاب چشمم از دیدن تو خیره
6 گر شانیم بر آتش گویی نشینم او را فرضم بود نشستن در قعده اخیره
7 افگنده روز بختم سایه برین شب من ورنه شبم چنین هم نبود سیاه و تیره
8 این ناله های زارم بشنید، گفت «خسرو ز آن تو نیستم من زحمت مبین و حیره »