از بس که ریخت چشمم از امیرخسرو دهلوی غزل 1744

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

از بس که ریخت چشمم بهر تو خون تیره

1 از بس که ریخت چشمم بهر تو خون تیره کم ماند بهر گریه در چشم من ذخیره

2 چشم مقامر تو از بس دغا که دارد مالیده صبر ما را همچون سفوف زیره

3 ای من غلام آن لب کان را اگر چه بیند پر گمشده فرشته همچون مگس به شیره

4 آباد بر تو، جانا، کز کشتن عزیزان وه کو خراب کرده آباد صد خضیره

5 از آفتاب دیدن گر چشم خیره گردد شد آفتاب چشمم از دیدن تو خیره

6 گر شانیم بر آتش گویی نشینم او را فرضم بود نشستن در قعده اخیره

7 افگنده روز بختم سایه برین شب من ورنه شبم چنین هم نبود سیاه و تیره

8 این ناله های زارم بشنید، گفت «خسرو ز آن تو نیستم من زحمت مبین و حیره »

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر