1 این بس، که ز چشم من گهر خواهد چید آن کز قدمت نثار برخواهد چید
2 یک خنده ز دست لب شیرین، روزی تا حشر، هنوز جان، شکر خواهد چید
1 خاتون زمان بدست شبگیر برداشت ز چهره پرده قیر
2 شب کحل شد و چو مردم کهل آمیخت سواد قیر با شیر
1 بهار چون خط بطلان کشید بر منشور صبا کلید بساتین نهاد پیش دبور
2 چو دود ابر بمغز فلک برآمد، شد بچشم انجم، چرخ کبود صورت گور
1 تا منت توست هم نشینم از ناز نمی کشد زمینم
2 خلخال هلال نعل سازم چون داغ تو می سزد سرینم