1 از بس که زالفت خسان خون خوردم تنهایی را چو یاد کردم مردم
2 تا سایه بنا شدم بهر جا رفتم با خود بختی سیه تر از شب بردم
1 نفس از لب به سوی سینه برگردید و دانستم که او را با خیال روی جانان الفتی باشد
1 عشق گل گر آشکارا کرد بلبل باک نیست عاشقی ترسد ز رسوایی که عشقش پاک نیست
2 کار ما را از نگاهی می تواند ساختن گردش چشم تو مثل گردش افلاک نیست
1 باد نوروز آمد و آورد بوی یاسمین بهر رقص آمد برون دست چنار از آستین
2 نرگس مخمور در صحن چمن زین خرمی کوفت چندان تا که تا زانو فروشد در زمین