ماند ز تاب و تب بدل زار من از واعظ قزوینی غزل 445

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

ماند ز تاب و تب بدل زار من چراغ

1 ماند ز تاب و تب بدل زار من چراغ گویا که دیده است رخ یار من چراغ

2 افتد ز پای، بسکه خراب فتادن است گر افگند فروغ بدیوار من چراغ

3 آید چو او ببزم، نماند ز من اثر ز آن رو که ظلمتم من و، دلدار من چراغ

4 هرشب بود ز گریه خونبار و اضطراب همچشم من پیاله و، همکار من چراغ

5 چون دیده یی که وا نتوان کرد در غبار روشن نمیشود ز شب تار من چراغ

6 پیچد ز روز تیره من، بر خود آفتاب سوزد بسوز سینه افگار من چراغ

7 واعظ ز فیض یاد رخ آتشین دوست هرگز نخواسته است شب تار من چراغ

عکس نوشته
کامنت
comment