بهار دهر به باد خزان از خواجوی کرمانی غزل 304

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

بهار دهر به باد خزان نمی‌ارزد

1 بهار دهر به باد خزان نمی‌ارزد چراغ عمر به باد وزان نمی‌ارزد

2 برو چو سرو خرامان شو از روان آزاد که این حدیقه به آب روان نمی‌ارزد

3 شقایق چمن بوستان‌سرای امل بخار و خاشهٔ این خاکدان نمی‌ارزد

4 خلاص ده ز تن تیره روح قدسی را که آن همای بدین استخوان نمی‌ارزد

5 قرار گیر زمانی که ملک روی زمین به بی‌قراری دور زمان نمی‌ارزد

6 سریر ملکت ده‌روزه پیش اهل نظر به پاس یک‌شبهٔ پاسبان نمی‌ارزد

7 فروغ مشعلهٔ بارگاه سلطانان به تیرگی شبان شبان نمی‌ارزد

8 ز ثور و سنبله اعراض کن که خرمن ماه به کاه برگ ره کهکشان نمی‌ارزد

9 بدین طبقچهٔ سیم این دو قرص عالم‌تاب به نزد عقل به یکتای نان نمی‌ارزد

10 هر آن متاع که از بحر و کان شود حاصل به فکر کردن سود و زیان نمی‌ارزد

11 زبان ببند که دل برگشایدت خواجو که ملک نطق به تیغ زبان نمی‌ارزد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر