- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهاری این چنین خرم، مرا آواره دل جایی من و کنج غم و هر کس به باغی و تماشایی
2 به سوی سرو پا در گل روان شد خلق و من آنم که خواهم خاک گشتن زیر پای سر و بالایی
3 ز هجران خون همی گریم، نروید جز گیاه غم چنین ابری معاذالله اگر بارد به صحرایی!
4 تو ای کم گوی از کویش، بکش پا، من همی گویم که پیشش سر نهی از من، اگر پیش آیدت جایی
5 به کویت سنگ سارم، گر تو بنوازی به یک سنگم بیا نظاره کن، باری جمال حال رسوایی
6 به خاری کز جفایت می خلد در سینه، خرسندم اگر از نخل بالایت نمی ارزم به خرمایی
7 کباب خام سوزی را حریف چاشنی داند که از سوز جگر وقتی چو من پخته ست سودایی
8 اگر زیر و زبر شد ذره، گو می شو، چه باب است این که یاد آید گهی خورشید را از بی سرو پایی
9 تو، ای عاقل، که از خسرو سر و سامان همی جویی رها کن، وه چه می جویی ز مجنونی و شیدایی