بهار آمد که بازم گل از شهریار گزیدهٔ غزلیات 53

بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند

1 بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند به گوشم ناله بلبل هزاران داستان خواند

2 به مرغان بهاری گو که این مرغ خزان دیده دگر سازش غم انگیز است و آواز خزان خواند

3 دل وامانده ام بس همرهانش کاروانی شد اگر خواند به آهنگ درای کاروان خواند

4 چه ناز آهنگ ساز دل که هم دل‌ها به وجد آرد اگر از تازه‌ها گوید و گر از باستان خواند

5 اگر تار دل و مضراب سوز جادوان داری به سازی پنجه کن جانا که سیمش جاودان خواند

6 دلا ما را به خوی خوانده ست دکتر مرتضای شمس نه آخر شمس ملا را به آذربایجان خواند

7 به پشت اشتران کن شهریارا بار مولانا که شمست مرحبا گویان سرود ساربان خواند

عکس نوشته
کامنت
comment