-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهار آمد، ولی سرو گلستان چون توان کردن که بی یاران خود، حیف است گشت بوستان کردن؟
2 گسسته سلک صحبت دوستانم باز و من زنده بدین خواری نه از راهست یاد دوستان کردن
3 مرا گویی «فراموشش کن و آزاد شو از غم » مسلمانان، چنین رویی فرامش چون توان کردن؟
4 بگویند آن مسافر را که صد پاره شده جانش کم از یک نامه ای کز وی توان پیوند جان کردن؟
5 به فتراک تو دل بندم، مرا چون نیست آن پنجه که بتواند ترا دست شفاعت در عنان کردن
6 کجااند آن همه مرغان که رفتند از چمن، یارب؟ ندانستند، پندارید، یاد آشیان کردن
7 بیا تا شکر غم گوییم، خسرو بعد از این، چو ما ندانستیم در ایام شادی شکر آن کردن