- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عینک شود چو شیشه دل عقل پیر را بیند به یک قماش پلاس و حریر را
2 کشتی نشین فقر در این بحر فتنه خیز نیکو گرفته دامن موج حصیر را
3 جاهل کند بکوکب اقبال خویش ناز نادان چراغ کرده گمان چشم شیر را
4 بیجاست ای بزرگ به ما خودنماییت بسیار دیده ایم امیر و وزیر را
5 آسودگی اگر طلبی، برتری مجوی راحت در آسیاست همین سنگ زیر را
6 درویش را به درگه حق ربط دیگرست با مسجد است نسبت دیگر حصیر را
7 بیگانگان ز یاری هم خویش می شوند عینک به جای پرده چشم است پیر را
8 واعظ عجب که پای نهد یاد حق در آن تا از غبار غیر نروبی ضمیر را