با کس سخن مگو که من از غیرت از اهلی شیرازی غزل 1003

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

با کس سخن مگو که من از غیرت آتشم

1 با کس سخن مگو که من از غیرت آتشم آهی مباد کز جگر گرم برکشم

2 من آن گلم که آتش سوزنده ام تمام آن به که باد نسازد مشوشم

3 گر ناله یی کنم نه ز بیدردیم بود من عاشق صبورم و با درد خود خوشم

4 چشم تو ساقیم شد و دشمن زرشک سوخت او می خیال دارد و من زهر میچشم

5 از آه گرم و سرد نشد دیده روشنم با آنکه همچو شمع همه شب در آتشم

6 آلوده دامنم نشماری که در رهت چون آب دیده پاک دل و صاف و بیغشم

7 اهلی منم که چون سگ دیوانه روز و شب سر گشته هر طرف ز پی آن پریوشم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر