پی تحصیل آسایش فگندی در از واعظ قزوینی غزل 23

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

پی تحصیل آسایش فگندی در بدر خود را

1 پی تحصیل آسایش فگندی در بدر خود را برای صندلی بسیار دادی درد سر خود را

2 ترا شد نفس توسن، زان عصا دادت بکف پیری که با این چوب تعلیمی براه آری مگر خود را

3 نباشد در ره دور و دراز آرزو سودی همینت بس، که باز آری سلامت زین سفر خود را

4 کمر بسته است بهر انتظارت افسر شاهی برون آور ازین دریای پرشور ای گهر خود را

5 شد از موی سفیدت کاسه زان پر شیر، تا اکنون ز زهر تلخی دوران، برون آری مگر خود را

6 در آن خلوت که آن یکتاست واعظ کس نمی گنجد دهد گر دست کانجا پا نهی، واکن ز سر خود را

عکس نوشته
کامنت
comment