-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گاه لاف از آشنایی میزنیم گه غمش را مرحبایی میزنیم
2 همچو چنگ از پردهٔ دل زار زار در ره عشقش نوایی میزنیم
3 از دم ما می بسوزد عالمی آخر این دم ما ز جایی میزنیم
4 ما مسیم و این نفسهای به درد بر امید کیمیایی میزنیم
5 روز و شب بر درگه سلطان جان تا ابد کوس وفایی میزنیم
6 پادشاهانیم و ما را ملک نیست لاجرم دم با گدایی میزنیم
7 ما چو بیکاریم کار افتاده را بر طریق عشق رایی میزنیم
8 خوان کشیدیم و دری کردیم باز سالکان را الصلایی میزنیم
9 نیستان را قوت هستی میدهیم خویشبینان را قفایی میزنیم
10 اندرین دریا که عالم غرق اوست بی دل و جان دست و پایی میزنیم
11 ماجرای عشق از عطار جو تا نفس از ماجرایی میزنیم