گاه لاف از آشنایی می‌زنیم از عطار نیشابوری غزل 621

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

گاه لاف از آشنایی می‌زنیم

1 گاه لاف از آشنایی می‌زنیم گه غمش را مرحبایی می‌زنیم

2 همچو چنگ از پردهٔ دل زار زار در ره عشقش نوایی می‌زنیم

3 از دم ما می بسوزد عالمی آخر این دم ما ز جایی می‌زنیم

4 ما مسیم و این نفس‌های به درد بر امید کیمیایی می‌زنیم

5 روز و شب بر درگه سلطان جان تا ابد کوس وفایی می‌زنیم

6 پادشاهانیم و ما را ملک نیست لاجرم دم با گدایی می‌زنیم

7 ما چو بیکاریم کار افتاده را بر طریق عشق رایی می‌زنیم

8 خوان کشیدیم و دری کردیم باز سالکان را الصلایی می‌زنیم

9 نیستان را قوت هستی می‌دهیم خویش‌بینان را قفایی می‌زنیم

10 اندرین دریا که عالم غرق اوست بی دل و جان دست و پایی می‌زنیم

11 ماجرای عشق از عطار جو تا نفس از ماجرایی می‌زنیم

عکس نوشته
کامنت
comment