- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گاهم دو آهوی تو سگ خویش خواندهاند گاهم به سنگ تفرقه از پیش راندهاند
2 ما دل نمیبریم که شاهان چو باز خود کس را نراندهاند که بازش نخواندهاند
3 ما را چو چشم خویش حریفان بیوفا مخمور و ناتوان به کناری نشاندهاند
4 تا دادهاند جرعهٔ جامی ز لعل خویش خوبانِ عشوهساز به جانم رساندهاند
5 آن را که دادهاند بتان نوشلعل خود از زهر چشم چاشنیی هم چشاندهاند
6 اهلی به درد بیدلی و بیکسی بساز درمان طلب نکن که طبیبان نخواندهاند