- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گاه گاهم خانه از برق وصالش روشن است لیک تابروی نظر میافکنم در رفتن است
2 غارت دین میکند مژگان اومن چون کنم کاندرین ره هر سر مویی مرا یک رهزن است
3 ایکه پنداری چو فانوس آتشم در پیرهن شعله ور جانست چون شمعم که در پیراهن است
4 عارض خوی کرده ات ای گل ز گوهر خرمنی است چشم از مژگان پرنم خوشه چین خرمن است
5 طوطی مسکین که چون من بنده خط تو شد طوق لعل او ببین کش خون خود در گردن است
6 دامن نیلی قبایی شسته ام از گرد ره زان سبب صد رود نیل از گریه ام در دامن است
7 غم مخور اهلی گرت سوزد فلک از داغ دل زانکه دامن گیرش آخز چون شفق آه من است