کسی که خاک درِ دوست نیست از خیالی بخارایی غزل 330

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

کسی که خاک درِ دوست نیست افسر او

1 کسی که خاک درِ دوست نیست افسر او گمان مبر که بوَد ملک وصل در خور او

2 دلی که در خور گنجینهٔ محبّت نیست مقرّر است که قلب است اصل گوهر او

3 به دور آن لب میگون دگر ملاف ای خضر ز آب چشمهٔ حیوان که خاک بر سر او

4 ز جویبار بقا سروم آب خور دارد تو ای سمن چه خوری تا شوی برابر او

5 گمان مبر که خیالی به هیچ باب دگر دهد به منصب شاهی گداییِ دراو

عکس نوشته
کامنت
comment