- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی بربطی در بغل داشت مست به شب در سر پارسایی شکست
2 چو روز آمد آن نیکمرد سلیم بر سنگدل برد یک مشت سیم
3 که دوشینه معذور بودی و مست تو را و مرا بربط و سر شکست
4 مرا به شد آن زخم و برخاست بیم تو را به نخواهد شد الا به سیم
5 از این دوستان خدا بر سرند که از خلق بسیار بر سر خورند