کسی را کاین چنین زلف از امیرخسرو دهلوی غزل 434

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

کسی را کاین چنین زلف و بناگوش آن چنان باشد

1 کسی را کاین چنین زلف و بناگوش آن چنان باشد اگر در دیده و دل جای دارد و جای آن باشد

2 بلایی گشت حسنت بر زمین و همچو تو ماهی اگر بر آسمان باشد، بلای آسمان باشد

3 مرا چون هر دمی سالی ست اندر حسرت رویش درین حسرت اگر صد ساله گردم، یک زمان باشد

4 بسی خواهم میانت را بگیرم، وه همی ترسم که تنگ آبی رمن بی آنکه چیزی در میان باشد

5 چو از غم پاره شد جانت، رها کن از لب لعلت به دندان بر کنم چیزی که آن پیوند جان باشد

6 به بوسی می فروشم جان به شرط آنکه اندر وی اگر جز مهر خود بینی، مرا جان رایگان باشد

7 مرا هر بندی از تن، بسته هر بند زلفت شد ببندم دل به جایی، گر ازین بندم امان باشد

8 دل خود را به زلف چون خودی بربند تا دانی که جان چون منی اندر دل شب بر چسان باشد

9 درونم ز آتش اندیشه بند از بند می سوزد عفاء الله گو کس را که تب در استخوان باشد

عکس نوشته
کامنت
comment