-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا در دلت غمی بوَد از دلپذیر خویش پوشیده دار از همه ما فی الضمیر خویش
2 دل را نگاه دارکه در فنّ دلبری شوخی ست چشم او که ندارد نظیر خویش
3 باشد که زلف او به کف آریم تا به حشر سرمایه یی بریم پیِ دستگیر خویش
4 روزی رسی به دولت پیری تو ای جوان کز راه سرکشی نستیزی به پیر خویش
5 دست طلب بدار خیالی ز بیش و کم اکنون که ساختی به قلیل و کثیر خویش