- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا ز خون ریختن آن غمزه ندامت نکند کس به راه غم او ذکر سلامت نکند
2 آنچه بر بی گنهان می کند آن روی چو ماه برگنه کاران خورشید قیامت نکند
3 که کند فرق ز رخساره او تا خورشید خط شبگون اگر از مشک علامت نکند
4 پیش قاضی فلک، مه چه کند دعوی حسن؟ تا خطت بینه خویش اقامت نکند
5 دل من کرده غمت خون و اگر غم این است بنده راضی ست به نیمی که تمامت نکند
6 مکن از گریه مرا منع که دلسوخته را هیچ کس از جزع و گریه ملامت نکند
7 خون ما ریزد و بیرون برد از خنده لبت کس به تنگ شکرش نیز غرامت نکند
8 با تو خواهد که کند خسرو مسکین تقریر حال خود را، ولی از بیم اسائت نکند