1 تا چین زلف بر رخ دلدار نشکند بازار حسن و رونق تاتار نشکند
2 گر یار بشکند دل ما را هزار بار دانم بدین قدر که دل یار نشکند
3 ما را مباد توبه ز مستی و عاشقی تا جام عشق و کوزه خمار نشکند
4 زاهد، چرا ملامت مستان کنی، بگو تا عهد و توبه مردم هشیار نشکند
5 در عاشقی درست نباشد کسی که او ناموس خویش بر سر بازار نشکند
6 با زلف تست عهد دل ما و زینهار در گوش او بگوی که زنهار نشکند
7 در پای بوس یار ز غوغای عاشقان سرها رود که گوشه دستار نشکند
8 گر آب خضر خواند لبت را خرد، چه شد؟ نرخ گهر به طعن خریدار نشکند
9 خسرو ز زلف یار خلاصی طمع مدار تا این دل شکسته به یکبار نشکند
دیدگاهها **