1 چندانکه مجال وهم انسان باشد بر بنده، سخن گذاری آسان باشد
2 با اینهمه، چون ببارگاه تو رسد ران ملخ و خوان سلیمان باشد
1 چو شب وقایه برانداخت، از رخ گردون نهاد کام، عروس افق ز حجله برون
2 هلال پرده ی هاله بسوخت چون لیلی خروس پرده ی ناله بساخت چون مجنون
1 رمیده جان سعادت رجوع یافت بقالب بدست بوس قدومش گشاده گرد بقا. لب
2 نهاده گوهر اجرام چرخ در دهن مه ز بهر مژده چو بر زد سراز پس تتقق شب
1 سنبل بدمید از گل آن سر و صنوبر آباد صنوبر به چنان سنبل نوبر
2 از غیرت آن گل سرانگشت گزان ورد در سایه آن سر و برخسار دوان خور