-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کنون که جامه چو من میدری که سر مستم خوش است سینه صفایی اگر دهد دستم
2 زلاف مردمی ام قید خود پسندی بود سگ تو گشتم و از بند خویش وارستم
3 بدان هوس که چو دیو انگان خورم سنگت هزار شیشه ناموس و ننگ بشکستم
4 تو آفتابی و من همچو عیسی از تجرید بریدم از همه اشیا و با تو پیوستم
5 به هیچ راه چو اهلی ندیدمت روزی که سالها بامید تو باز ننشستم