کنون که جامه چو من میدری از اهلی شیرازی غزل 979

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

کنون که جامه چو من میدری که سر مستم

1 کنون که جامه چو من میدری که سر مستم خوش است سینه صفایی اگر دهد دستم

2 زلاف مردمی ام قید خود پسندی بود سگ تو گشتم و از بند خویش وارستم

3 بدان هوس که چو دیو انگان خورم سنگت هزار شیشه ناموس و ننگ بشکستم

4 تو آفتابی و من همچو عیسی از تجرید بریدم از همه اشیا و با تو پیوستم

5 به هیچ راه چو اهلی ندیدمت روزی که سالها بامید تو باز ننشستم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر