1 تا راه قلندری نپویی نشود رخساره بخون دل نشویی نشود
2 سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان آزاد به ترک خود نگویی نشود
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از کوزهگری کوزه خریدم باری آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری
2 شاهی بودم که جام زرینم بود اکنون شدهام کوزه هر خماری
1 قانع به یک استخوان چو کرکس بودن به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن
2 با نان جوین خویش حقا که به است کالوده و پالوده هر خس بودن
1 این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت چون آب به جویبار و چون باد به دشت
2 هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به