خواب از پی از جلال الدین محمد مولوی غزل 615

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند

1 خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند دیوانه کجا خسبد دیوانه چه شب داند

2 نی روز بود نی شب در مذهب دیوانه آن چیز که او دارد او داند او داند

3 از گردش گردون شد روز و شب این عالم دیوانه آن جا را گردون بنگر داند

4 گر چشم سرش خسپد بی‌سر همه چشمست او کز دیده جان خود لوح ازلی خواند

5 دیوانگی ار خواهی چون مرغ شو و ماهی با خواب چو همراهی آن با تو کجا ماند

6 شب رو شو و عیاری در عشق چنان یاری تا باز شود کاری زان طره که بفشاند

7 دیوانه دگر سانست او حامله جانست چشمش چو به جانانست حملش نه بدو ماند

8 زین شرح اگر خواهی از شمس حق و شاهی تبریز همه عالم زو نور نو افشاند

عکس نوشته
کامنت
comment