برده از بس فکر آن شوخ کمان از واعظ قزوینی غزل 49

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

برده از بس فکر آن شوخ کمان ابرو مرا

1 برده از بس فکر آن شوخ کمان ابرو مرا موی ابرو گشته موی کاسه زانو مرا

2 دورباش غیرتم بنگر، که در خاک درش جای ندهد هرگز این پهلو به آن پهلو مرا

3 بسکه از سیلاب غم سنگ وجودم سوده است میتواند شد فلاخن پیچش هر مو مرا

4 این قدر فیضی که من از بیزبانی برده ام ترسم آخر شکر خاموشی کند پرگو مرا

5 در طریق معرفت، فکرم به هر جانب دوید هرزه رفت آب حیات، از تنگی این جو مرا

6 بر سر من، فکر دنیا بین چه سوداها فگند؟ پر ز شور این کاسه شد، از کاسه زانو مرا

7 غیر مدح خامشی، واعظ نمیگویم سخن گر گذارد ذوق خاموشی بگفت و گو مرا

عکس نوشته
کامنت
comment