- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بنشین نفسی کز همه لطف تو بس است این بستان که ز جانم نفس باز پس است این
2 در هستی من چند زنی شعله هجران آخر دل و جان است، نه خاشاک و خس است این
3 گفتم که گزیدم لب چون قند تو در خواب خندید و شکر ریخت که خواب مگس است این
4 ای باد، برو این نفس از ما برسانش کای عیسی جانها، گرو یک نفس است این
5 خوش می کنم اندر هوس روی تو جانی هست ار چه خوش آینده و ناخوش، هوس است این
6 گفتم که به فریاد رس از غمزه خویشت تیری به من انداخت که فریادرس است این
7 من بنده آن چشم که از گوشه چشمم شب دیدی و گفتی که بر این در چه کس است این؟
8 خسرو چه کند ناله عشاق، میا تنگ کاخر هم ازان قافله بانگ جرس است این