سیمبرا ز از جلال الدین محمد مولوی غزل 2156

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

سیمبرا ز سیم تو سیمبرم به جان تو

1 سیمبرا ز سیم تو سیمبرم به جان تو وز می نو که داده‌ای جان نبرم به جان تو

2 زخم گران همی‌کشم زخم بزن که من خوشم گر چه درون آتشم جمله زرم به جان تو

3 هر نفسی که آن رسد کار دلم به جان رسد گر چه ز پا درآمدم جان سرم به جان تو

4 شکل طبیب عشق تو آمد و داد شربتی خوردم از آن و هر نفس من بترم به جان تو

5 نور دو چشم و نور مه چون برسد یکی شود تو چو مهی به جان من من بصرم به جان تو

6 هر چه که در نظر بود بسته بود عمارتش آه که چنین خراب من از نظرم به جان تو

7 در تبریز شمس دین هست بلندتر شجر شاد و به برگ و بانوا زان شجرم به جان تو

عکس نوشته
کامنت
comment