-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش چون موکب سلطان خیالش برسید اشکم از دیده روان تا سر راهش بدوید
2 خواستم تا بنویسم سخنی از دل ریش قلمم را ز سر تیغ زبان خون بچکید
3 نشنیدیم که نشنید ملامت فرهاد تا حدیث از لب جان پرور شیرین بشنید
4 دلم ابروی ترا میطلبد پیوسته ماه نو گر چه شب و روز نباید طلبید
5 خط مشکین که نباتست بگرد شکرت تا چه دودیست که در آتش روی تو رسید
6 چشم بد را نفس صبحدم از غایت مهر آیتی در رخ چون ماه تمام تو دمید
7 خرده بینی که کند دعوی صاحب نظری گر ندید از دهنت یک سر مو هیچ ندید
8 خلعت عشق تو بر قامت دل بینم راست لیکن این طرفه که پیوسته بباید پوشید
9 تا از آن هندوی زنجیری کافر چه کشد دل خواجو که ببند سر زلف تو کشید