1 دوش وقت صبح چون دل دادهای پیشم آمد مست ترسازادهای
2 بی دل و دینی سر از خط بردهای بی سر و پایی ز دست افتادهای
3 چون مرا از خواب خوش بیدار کرد گفت هین برخیز و بستان بادهای
4 من ز ترسازاده چون می بستدم گشتم از می بستدن دل دادهای
5 چون شراب عشق در دل کار کرد دل شد از کار جهان چون سادهای
6 در زمان زنار بستم بر میان در صف مردان شدم آزادهای
7 نیست اکنون در خرابات مغان پیش او چون من به سر استادهای
8 نیست چون عطار در دریای عشق در ز چشم درفشان بگشادهای