-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش میآید نگار بربرم گفتم ای آرام جان و دلبرم
2 دامن افشان زین صفت مگذر ز ما گفت بگذار ای جوان تا بگذرم
3 گفتم امشب یک زمان تشریف ده تا بکام دل ز وصلت بر خورم
4 گفت بی پروانه نتوان یافتن صحبتم را زانکه شمع خاورم
5 گفتم از پروانه و خط در گذر من نه میر ملک و شاه کشورم
6 یک زمان با من بدرویشی بساز زانکه من هم بندهات هم چاکرم
7 چون غلام حلقه در گوش توام چند داری همچو حلقه بر درم
8 گفت آری بس جوانی مهوشی تا کنون جز راه مهرت نسپرم
9 راستی را سرو بالائی خوشی تا بیایم با تو جان میپرورم
10 گفتم از مهر جمالت گشتهام آنچنان کز ذره پیشت کمترم
11 گفت آری با چنان حسن و جمال شاید ار گوئی که مهر انورم
12 گفتم امشب گر مسلمانی بیا گفت اگر یک لحظه آیم کافرم
13 گفت ار جان بایدت استادهام گفت کو سیم و زرت تا بنگرم
14 گفتمش گر سیم باید شب بیا گفت خلقت بینم از لطف و کرم
15 گفتمش یک لحظه با پیران بساز گفت زر برکش که من زال زرم
16 گفتمش گر سر برآری بندهام گفت خواجو بگذر امشب از سرم