- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نشانیهاست در چشمش نشانش کن نشانش کن ز من بشنو که وقت آمد کشانش کن کشانش کن
2 برآمد آفتاب جان فزون از مشرق و مغرب بیا ای حاسد ار مردی نهانش کن نهانش کن
3 از این نکته منم در خون خدا داند که چونم چون بیا ای جان روزافزون بیانش کن بیانش کن
4 بیانش کرده گیر ای جان نه آن دریاست وان مرجان نیارامد به شرحش جان عیانش کن عیانش کن
5 عیانش بود ما آمد زیانش سود ما آمد اگر تو سود جان خواهی زیانش کن زیانش کن
6 یکی جان خواهد آن دریا همه آتش نهنگ آسا اگر داری چنین جانی روانش کن روانش کن
7 هر آن کو بحربین باشد فلک پیشش زمین باشد هر آن کو نی چنین باشد چنانش کن چنانش کن
8 برون جه از جهان زوتر درآ در بحر پرگوهر جهندهست این جهان بنگر جهانش کن جهانش کن
9 اگر خواهی که بگریزی ز شاه شمس تبریزی مپران تیر دعوی را کمانش کن کمانش کن