گردد چو بگفتار زبان در از واعظ قزوینی غزل 545

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

گردد چو بگفتار زبان در دهن تو

1 گردد چو بگفتار زبان در دهن تو عیب تو بانگشت نماید سخن تو

2 نرم است گرت حرف، بود پنبه مرهم ور سخت بود، شیشه عزت شکن تو

3 جان تو بیکجامه تن ساخته عمری قانع نشود از چه بیک جامه تن تو

4 ای خواجه چه امید وفا هست ز مالی کآن نیست مگر راهبر راهزن تو

5 گل گل شکفد غنچه لبها بثنایت اینست گل گلشن خلق حسن تو!

6 در دست عصا و، و بجگر داغ جوانی اینست دگر دیدن سرو و سمن تو

7 فرصت ندهد فکر سرا و غم پوشش تا دل کند اندیشه گور و کفن تو

8 بر کنده شو ای دل ز جهان، پشت چو خم شد برخیز که این تیشه بود ریشه کن تو!

9 از سستی علم و عمل تست که یک دل نگرفت حساب از سخن بیدهن تو

10 واعظ اثر گوشه نشینی است که هرگز خالی نبود انجمنی از سخن تو

عکس نوشته
کامنت
comment